سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ، وَالتِّینِ وَالزَّیتُونِ ، وَطُورِ سِینِینَ ، وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ، لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ، إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ ، فَمَا یکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ ، أَلَیسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ .

سلام (علیکم

خدا هیچکس و اهل هیچ جایی را بی پدر و بزرگتر نکند ، و بدترش بقول آقا امام حسن ثانی علیه السلام ، آخرین امام شهید از نسل نوشته ی خدا در خانه کعبه در سیزده رجب ده سال پیش از بعثت آخرین پیامبر خدا : بی سرپرست سیاسی نکند .

چراکه چنین بلایی سربنده آمده ، هم در نخستین روز رفتنم به دبستان و هم درجشن پایان فارغ التحصیلی از پایه ی اول دوره ی ابتدایی آموزش و پرورش که آنوقتها شش سال بود .

مدیریت خواندن و نوشتن : مدیریت زبان و مکان  

الف -  مدیریت زبان :

از خواندن و نوشتنم در خانه و مکتبخانه گفتم ، تا اینکه یک روز از تابستان سال 1336 یادش بخیر مادر خدابیامرزم دست مرا گرفت واز بغل پادگان عباس آباد تهران  پای پیاده برد یوسف آباد ، که وسط راه بیشترش تپه ماهور بود ، تا در مدرسه ای ثبت نامم کند ، که یک ماه سنم کوچک بود و قبول نکردند و برگشتیم خانه تا سال بعد ، که پدر منتقل شد به نظام وظیفه ی بابل ومهر سال بعد که تازه آنجا رفته بودیم راهی مدرسه شدم .

روز اول که برگشتم خانه گفتم دیگه مدرسه نمیرم ! گفتن چرا !؟ گفتم : همه عربی حرف می زنن ، من که چیزی نمی فهمم ، و با این حرفم موجبات خنده ی اهل خانه را فراهم کردم ، منجمله خودم را که از پکری هم در آمدم .  

حالا چرا عربی ؟ که موجب خنده شد ، برای اینکه خب مادرو مادر بزرگ پدری با بزرگ و کوچکمان تا وقتی که بدنیا بودند و ازنعمتشان محروم نشده بودیم با زبان ترکی حرف می زدند ، و ما هم که بجز مادر بزرگمان با بقیه اهل خانه مجبور نبودیم تحت مدیریت زبان فارسی به زبان ترکی حرف بزنیم ، و می ماند زبان عربی که در خواندن نماز ، ادعیه و کتاب خدا در خانه ی ما بکار می رفت ، و نه برای حرف زدن ، که تحت مدیریت حتی زبان مادریمان باشد که خود با مدیریت زبان فارسی ما بود .

البته نه برای مثلا اسمهایی چون فاطمه ویا محمد ، علی ، حسن ، حسین ، جعفر و موسی ، وهمچنین بعنوان مثال مسجد ، جمعه و مکه و نظایرش که در زبان ما نهادینه شده بود ، و یا با مدیریت پدر بگوشمان رسیده بود که مثلا "تین" یعنی انجیر ، که فقط با گوش خوانده و درشنوایی نوشته نمی شود ، بلکه مثل دیگر خوردنی هاست که با مدیریت زبان در چشایی نوشته می شوند و مانند دیگر کتب حسی امامِ راه در ادامه کار خواندن و نوشتن ماست .

خب ، من فارس زبان که فقط با ترکی و عربی آشنا بودم ، و در نخستین روز رفتنم به مدرسه با زبان تازه ی روبرو شده بودم ، آیا گزینه ای مناسبتر از آن داشتم که گفتم : همه عربی حرف می زنن ، من که چیزی نمی فهمم ؟  

ب – مدیریت مکان :

از قضا به اصطلاح کلاس اول دبستان را خیلی هم با موفقیت گذراندم ، منتها از شانس بنده آقازاده ی مدیر مدرسه ما همکلاسی ما بود و آخرسال در جشنی که برای اهدای جایزه به شاگرد اول های مدرسه ما هم در سینمایی ترتیب داده شده بود ، فقط به یکی بعنوان شاگرد ممتاز ! در آن جشن پایان سال تحصیلی جایزه داده شد و آنهم بنده بودم .

و این فقط در بینایی نوشته نشد ، بلکه به دل هم نشست و در حافظه هم تبث شده که اکنون نیز بیاد می آورم ، در حالیکه بجز آن روز اول و این روز آخر از کلاس اول دبستانم چیزی دیگری بیادم نمی آید ، حتی نام و نشانی ازآموزگارم که قدر دانش باشم که هستم ، که اگر زنده است در صحت و سلامت باشد و اگر برحمت ایزدی پیوسته با معلمان ربانی محشور باشد ان شاءالله تعالی .

بنابراین آنچه را که در حافظه ام مانده بود با مدیریت یادآوری به قلم فکر یا بقول خودمان اندیشه ، در این صفحه تقدیم حضور می کنم  تا قامت احسن عقل یا خرد در ارزیابیش چه فرماید و چه حکم کند ؟

این ایام را که هفته ی معلم نامگذاری شده به اولین و تمام معلمانم که برگردن من حق دارند و به تمام معلمان تاریخ بشری خصوصا به استاد شهید مرتضی مطهری تبریک عرض می کنم و تا فرصتی دیگر فعلا خدا نگهدار .

 


خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :213
بازدید دیروز :1813
کل بازدید : 1350891
کل یاداشته ها : 1762


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ